ما مستانیم بی می و جام


خمها نوشیم بی لب و کام

بی نغمه و صوت می سرائیم


سیر دو جهان کنیم بی گام

پیوسته بگرد دوست گردیم


نی سرداریم و نی سرانجام

سودا زدگان کوی عشقیم


در ما نسرشته اند آرام

نی وصل بکام دل نه هجران


ما سوخته ایم و کار ما خام

صید عشقیم و هست در خاک


این چرخ که کشته بهر مادام

مارا روزی که می سرشتند


طشت مستی فتاد از بام

شیدای ترا چکار با ننگ


رسوای غمت چه میکند نام

در وصف نعال عاشقان فیض


صافی طبعیست دردی آشام